نويسنده: علي اكبر عليخاني (1)

 

مقدمه

در بلاد اسلامي نيز، مانند هر جامعه و هر دوره‌اي، بخش مهمي از تحولات سياسي اجتماعي تحت تأثير تفكرات و اقدامات افراد تندرو و افراطي قرار مي‌گيرد. افرادي كه اگرچه از نژاد، مليت و مذاهب گوناگون برخوردارند، خلقياتي شبيه به هم دارند. آنها با خُلق و خوي تند و روش‌هاي انعطاف‌ناپذير درصدد حل مسايل برمي‌آيند، هر كسي را همانند آنها فكر نمي‌كند غيرخودي و منحرف مي‌پندارند، به آساني حكم تكفير و تفسيق صادر مي‌كنند، و از قتل و كشتار يا صدور فرمان و فتواي قتل ابايي ندارند، و مهم‌تر اين كه تمام اين‌ها را به خاطر خدا، حفظ اسلام و با تمسك به آموزه‌هاي ديني انجام مي‌‌دهند. محمد بن عبدالوهاب عالمي بود كه اگرچه ديدگاه‌ها و اعتقادات تند و افراطي‌اش حتي از سوي پدر و برادرش كه جزء علماي زمان بودند مورد طرد و رد قرار گرفت، توانست به مدد پيوند با قدرت سياسي جريان فكري و اعتقادي نيرومندي را در دنياي اسلام به وجود آورد كه هم اكنون پس از حدود دويست سال، تحولات مهمي را در عرصه‌هاي سياسي اجتماعي رقم مي‌زند. محمد بن عبدالوهاب مشخصاً به مفاهيم و مباحث سياسي اشاره‌اي نكرده است، اما بررسي ابعاد شخصيت او از چند جهت سودمند است: اولاً پيوند او با قدرت سياسي و اعتقاد به اين كه قدرت در جامعه متعلق به دو گروه سلاطين و علما است، ثانياً اعتقاد به اين كه قدرت سياسي بايد پشتوانه علما براي پيشبرد اعتقادات‌شان باشد و عملي كردن اين ايده در پيوند با خاندان آل سعود، (2) و ثالثاً داشتن اعتقادات عجيب و بدون سابقه درباره قرآن و سنت و صدر اسلام و عقايد عموم مسلمانان از جمله شيعيان و تلاش براي مبارزه با آنها از طريق شيوه‌هاي خشونت آميز.

شرح حال

1. زندگي

محمد بن عبدالوهاب در سال 1115ق، 1703م در عُيَيْنه واقع در نجد ديده به جهان گشود. پدر و پدربزرگش در زمره علماء صالح بودند. (3) محمد بن عبدالوهاب مانند پدرانش به قصد تحصيل الهيات به بسياري از بلاد اسلامي سفر كرد. او سال‌ها در بصره بود و پنج سال در بغداد و يك سال در كردستان و چند سال در همدان و اصفهان، كه گفته مي‌شود در اصفهان چهار سال فلسفه اشراق و مشاء خواند و با تصوف آشنا شد و اين مقارن با آغاز سلطنت نادرشاه افشار (حكومت 1160-1148) بوده است(4)؛ سپس از اصفهان به قم رفت و از قم به نجد بازگشت. وي همچنين به دمشق، استانبول و هند سفر كرد. (5)‌ او همه جا در مباحث مذهبي شركت مي‌كرد و سرانجام در چهل سالگي براي تبليغ معتقدات خود به نجد مراجعت كرد. (6) نوشته‌اند در دوران جواني به مطالعه كتاب‌هاي تفسير و حديث و عقايد علاقه‌مند بود و به كتاب‌هاي ابن تيميه و ابن قيم اهميت زيادي مي‌داد، به اين دليل مي‌توان ابن تيميه را مرجع فكري او دانست. (7) پدر محمد بن عبدالوهاب سمت قضاوت را در شهر عيينه به عهده داشت. اجدادش عبارت‌اند از محمد بن عبدالوهاب بن سليمان بن محمد بن احمد بن راشد بن بريد بن محمد بن مشرف بن عمر بن بعضاد بن ريس بن زاخر بن محمد بن علي بن وهيب التميمي. (8) البته برخي معتقدند كه نسب محمد بن عبدالوهاب به خانواده‌اي يهودي مي‌رسد كه از جهودان دونمه تركيه بودند و تظاهر به مسلماني مي‌كردند. شولمان يا همان سلمان يا سليمان جد محمد بن عبدالوهاب از شهرك بورصه تركيه، به شولمان قرقوزي معروف بود؛ چون به كار خربزه فروشي اشتغال داشت و به اين نام شهرت يافته بود. (9) ‌شولمان به شام سفر كرد و نام خود را به سلمان تغيير داد و در منطقه‌اي به نام دوما ساكن شد، ولي مردم سوريه به اهداف او پي بردند و به شدت او را كتك زدند. ده روز بعد به مصر فرار كرد ولي مردم آنجا نيز او را راندند. بعد از آن به مكه سفر كرد. در مكه ابتدا توانست مردم را فريب دهد ولي مردم مكه نيز پي به نيرنگ او بردند و او را از آنجا راندند. سپس به مدينه رفت و از آنجا هم رانده شد و سرانجام به نجد رفت و در شهري به نام عيينه ساكن شد. سلمان در نجد زمينه مناسبي براي پيگيري اهداف خود يافت. او در آنجا ادعا كرد كه از قبيله ربيعه است و پدرش به سرزمين‌هاي عربي غربي سفر كرده و او در آنجا به دنيا آمده است. (10)

آشنايي با همفر:

مستر همفر يكي از جاسوسان سفارت انگلستان بود كه به نمايندگي از وزير مستعمرات، مسئوليت «كمپاني هند شرقي»‌ را به عهده داشت. در سال 1710م پس از يادگيري زبان‌هاي رايج كشورهاي اسلامي (فارسي، تركي، عربي) مدت زيادي در حكومت عثماني (مصر، تركيه، عراق، حجاز، ايران) زندگي كرد و با احوال مختلف مسلمانان و آداب و رسوم و طرز تفكر و نقاط ضعف و قوت و مسايل اخلاقي اجتماعي فرهنگي كشورهاي اسلامي آشنا شد. همفر در يكي از مساجد بصره با عالمي از علماي عرب به نام شيخ عمر الطائر آشنا و به او نزديك مي‌شود، ولي شيخ فرد زيركي بوده كه فريب همفر را نمي‌خورد و عذر او را مي‌خواهد. او به ناچار به كاروان‌سرايي مي‌رود و بعد سروكارش به يك دكان نجاري مي‌افتد. مالك اين نجاري فردي به نام عبدالرضا و شيعه بود. اين نجار هر روز عصر افرادي را در مغازه خود جمع مي‌كرد و با يكديگر وارد بحث مي‌شدند. در اين دكان بود كه همفر با محمد بن عبدالوهاب آشنا مي‌شود. همفر مي‌گويد: در دكان نجاري با جواني آشنا شدم كه به اين دكان رفت و آمد داشت و در لباس طلاب علوم ديني بود و محمد بن عبدالوهاب نام داشت. اين شخص، جواني بسيار مغرور و عصبي مزاج، و نسبت به حكومت عثماني سخت بدبين بود، اما به حكومت فارس بي تفاوت بود. علت دوستي او با صاحب نجاري (عبدالرضا) ‌اين بود كه هر دو با خليفه عثماني دشمن بودند، ولي من نمي‌دانستم كه اين جوان با اين كه از اهل سنت است زبان فارسي را از كجا ياد گرفته و چطور شده كه با عبدالرضاي شيعه دوست شده. اين دو امر هيچ منافاتي با يكديگر نداشتند، چون در بصره شيعه و سني با مسالمت با هم زندگي مي‌كردند. بيشتر مردم بصره فارسي هم مي‌دانستند.
محمد بن عبدالوهاب جواني آزاد بود و بر ضد شيعه تعصبي نداشت. او براي مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز ارزشي قايل نبود و مي‌گفت اين مذاهب چهارگانه مدركي از طرف خداوند ندارند. اين جوان مغرور در فهم قرآن و سنت از درك خويش پيروي مي‌كرد و آرا و نظريات بزرگان مذاهب را رد مي‌كرد. حتي در مورد ابوبكر و عمر، در صورتي كه از كتاب و سنت برخلاف نظريات آنها مي‌يافت، آراي آنان را به ديوار مي‌زد و مي‌گفت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته است من در ميان شما كتاب و سنت را به جاي گذاشته‌ام و نگفته است كه من در ميان شما كتاب و سنت و صحابه و مذاهب اربعه را به جاي مي‌گذارم. (11) همفر مي‌گويد ميان خودم و محمد ارتباط مستحكمي برقرار كردم. من مرتب به گوش او مي‌خواندم كه تو خيلي بيشتر از علي (عليه السلام) و عمر مي‌فهمي و مي‌گفتم اگر در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بودي حتماً تو را جانشين خود مي‌كرد. مرتب به او مي‌گفتم كه من اميد بسياري دارم كه روزي اسلام به دست تو تجديد شود زيرا تو تنها نجات دهنده‌اي هستي كه به وسيله او اسلام از سقوط نجات مي‌يابد. (12) با محمد قرار گذاشتيم كه در تفسير قرآن طبق افكار خودمان بحث كنيم و كاري به افكار و مذاهب بزرگان اسلام نداشته باشيم، بدين منوال قرآن را مي‌خوانديم و در قسمت‌هايي از آن بحث مي‌كرديم. منظور من از اين سبك اين بود كه محمد را به دام بيندازم و محمد هم مرتب براي اينكه روشنفكري و آزادفكري خودش را ثابت كند بيشتر نظرياتي را كه من مي‌دادم مي‌پذيرفت. همفر سپس به نمونه‌هايي از مباحث خود با محمد بن عبدالوهاب اشاره مي‌كند. (13)
پس از گذشت مدتي دوستي آنان به اوج خود رسيد. به طوري كه با هم غذا مي‌خوردند و با هم در يك اتاق كرايه‌اي به حساب همفر زندگي مي‌كردند. همفر در كتاب خاطراتش مي‌نويسد: محمد بن عبدالوهاب جواني حريص بود. از قرآن و سنت براساس فهم خودش تبعيت مي‌كرد و در استنباطش از قرآن نه تنها برخلاف نظر ائمه چهارگانه بلكه برخلاف نظر ابوبكر و عمر نظر مي‌داد و نظرات آنان را بي اهميت مي‌دانست. (14) او در جاي ديگر مي‌گويد: من در محمد بن عبدالوهاب گمشده خود را يافتم. زيرا بي قيدي و جدا ساختن خود از بزرگان عصر خويش و عقيده مستقلش كه براساس فهم و استنباطش از قرآن و سنت حتي به فقها توجهي نداشت، از بزرگ‌ترين نقاط ضعفي بود كه مي‌توانستم به وسيله آن در وجودش نفوذ كنم. او مي‌گويد: وظيفه من تربيت روح استقلال و آزادي و ايجاد روحيه شك و ترديد در او بود. او ادامه مي‌دهد: تصميم گرفتم در زمينه تفسير قرآن بر طبق انديشه‌هاي مخصوص خود، نه در پرتو آرا و نظريات صحابه و مذاهب علما با محمد بحث كنم. (15) همفر ادامه مي‌دهد: اين چنين بود كه به تدريج لباس ايمان را از تن او بيرون آوردم. (16) همفر به محمد بن عبدالوهاب مي‌گفت: بريتانياي كبير او را در نشر عقايدش ياري خواهد كرد. آنها مي‌خواهند مردم را از اين خرافات باطل نجات دهند و مسلمانان را از اين تخيلات، به سوي جهان تمدن و دموكراسي و پيشرفت سوق دهند. آيا نمي‌خواهي با ارائه مشاوره و كمك مالي تو را ياري كنيم؟ محمد پاسخ مي‌دهد: تا وقتي كه انديشه‌هاي شما با انديشه‌هاي من هم سو و يكسان است چرا قبول نكنم؟ آيا قبول نكردنش حماقت و ناداني نيست؟ (17)
همفر مي‌نويسد: آنچه وزارت مستعمرات انگليس به هنگام اعزام به شرق به من توصيه كرد عبارت بود از:
1. گسترش همه جانبه مراكز درويش پروري مانند خانقاه‌ها و تكثير و انتشار رساله‌ها و كتاب‌هايي كه مردم را به روي گرداندن از دنيا و گوشه‌گيري و جمع گريزي سوق دهد.
2. ترويج تنبلي و تن‌پروري و جلوگيري از تلاش و فعاليت زندگي، با توصيف دنياي پس از مرگ و تجسم مناظر زيبا و جذاب بهشت در برابر ديدگان مردم، و در نتيجه دلسردي و عدم تمايل آنان در پرداختن به امور معاش.
3. نگاه داشتن شرقيان به خصوص مسلمانان در جهل و بي‌خبري، جلوگيري از تأسيس و گشايش مراكز آموزش و تربيت از هر نوعي، ايجاد مانع در راه چاپ و انتشار و در صورت لزوم آتش زدن كتابخانه‌هاي عمومي.
4. دامن زدن به اختلافات مذهبي با ايجاد بدگماني و سوءظن در ميان مسلمانان، نگارش مطالب اهانت‌آميز از سوي هر گروه نسبت به گروه ديگر و انتشار كتاب‌هاي من درآوردي و پخش آن در ميان مسلمانان و غيرمسلمانان. (18)
بعضي از اهداف وزارت مستعمرات انگليس كه توسط همفر از محمد بن عبدالوهاب خواسته شد عبارت بودند از:
1. تكفير مسلمانان و كشتار آنان، سلب اموال آنها، هتك آبروي آنها و خريد و فروش آنان در بازار به عنوان برده.
2. خراب كردن خانه خدا با اين عنوان كه كعبه بت است و منع نمودن مردم از حج.
3. تخريب گنبدها و ضريح‌ها و مكان‌هايي كه نزد مسلمانان محترم است در مكه و مدينه و بلاد ديگر، به اين بهانه كه بت پرستي و شرك است. (19)

ملاقات با ابن سعود:

محمد بن سعود، جد آل سعود در روستاي درعيه كه مساحت آن بيش از سه كيلومتر نبود و خود را امام محمد بن سعود ملقب ساخته بود امارت مي‌كرد. وي با محمد بن عبدالوهاب ملاقات كرد. (20) اين واقعيت را محمد بن يوسف در مقدمه كتاب توحيد اين‌گونه بيان مي‌كند: با ورود شيخ به درعيه، چند شخص خاص با او ديدار كردند. بعد از شنيدن وعظ و ارشادش به حقيقت توحيد و اتباع سنت پي بردند و درصدد حمايت از او برآمدند. آنان بر آن شدند كه با ابن سعود مذاكره كنند، اما مي‌ترسيدند كه مبادا با آنها مخالفت كند. بعد از انديشه بسيار تصميم گرفتند ابتدا با همسر ابن سعود وارد مذاكره شوند. او زني مدبر بود، اين اشخاص نزد همسر ابن سعود رفتند و درباره شيخ با او صحبت كردند و از دعوت و تبليغ او برايش سخن گفتند. او با جذابيت زياد اين رويداد را براي همسرش محمد بن سعود بيان كرد و گفت: پروردگار اين شخص را به سوي تو فرستاده، او موهبتي بزرگ است كه بايد آن را پذيرفت. حمايت از او را غنيمت بدان و تا تواني او را عزيز دار. محمد بن سعود سخنان همسرش را پذيرفت. (21) اين دو نفر با يكديگر هم پيمان شدند و مفاد قرارشان اين بود:‌1. محمد بن سعود امير باشد و پس از وي امارت و حكومت در ميان فرزندانش موروثي شود. 2. محمد بن عبدالوهاب داراي منصب امامت و زعامت ديني باشد و اين مقام در سال‌هاي بعد مختص فرزندان او باشد. (22) بر اين اساس مي‌توان گفت نخستين كساني كه محمد بن عبدالوهاب را در عقيده و مرامش ياري كردند عبارت‌اند از: محمد بن سعود و فرزند و نواده او عبدالعزيز و سعود. (23) آنگاه محمد بن عبدالوهاب به رؤساي قبايل و تمام مردم نجد و قاضيان نامه نوشت و آنها را به قبول عقايد تازه خود فرا خواند. او مردم درعيه را به جنگ فرا خواند و آنان به نداي او پاسخ دادند و همراه او با اهل نجد و احساء بارها جنگيدند، تا آن كه گروهي با ميل يا عدم تمايل به فرمان او گردن نهادند و بدين وسيله حكومت تمام سرزمين نجد به قهر و غلبه تحت سلطه‌ي او و خاندان سعود درآمد. (24)
اقدام ديگر آنها اين بود كه شخص مزدوري را به نزد اوهام بن دواس حاكم رياض فرستادند و او را ترور كردند. به دنبال آن بر رياض مسلط شدند، سپس افرادي مانند ابراهيم بن زيد و حمد بن راشد را به سوي عثمان بن معمر حاكم عيينه فرستادند و او را در حال نماز كشتند. در كتاب آل سعود و آل شيخ كه با عنوان تاريخ نجد نوشته شده آمده كه شيخ محمد بن عبدالوهاب مي‌گويد: عثمان بن معمر مشرك و كافر بود و چون اين موضوع بر اهل اسلام مسلم شد پيمان بستند بعد از اينكه نماز جمعه‌اش را به پايان رساند او را به قتل برسانند و ما او را در حالي كه در محرابش در مسجد بود، كشتيم. در ادامه مي‌گويد: همه اهالي نجد بدون استثنا كافرند. خون آنها حلال، زنان‌شان و دارايي‌شان مباح است. مسلمان واقعي كسي است كه به روشي ايمان داشته باشد كه محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود به آن دعوت مي‌كنند. بعد از منتشر شدن اين فتوا، مردم نجد عليه اين دو نفر قيام كردند، ولي قهر سعودي بر آنها چيره شد و شهر عيينه نابود شد و به زنان تجاوز شد، شكم زنان حامله دريده شد و دست بچه‌ها را بريدند و غيره. اما اكنون در كتاب‌هاي درسي خود مي‌نويسند: خداوند سبحان خشم خود را بر عيينه فرو ريخت و ملخ را به عنوان عذاب بر آنها فرستاد. ملخ‌ها همه چيز را خوردند و تمام اهل آن را به نابودي كشيدند تا از گناهان‌شان پاك شوند.
ابن بشر مي‌گويد روش محمد در تقسيم غنايم جنگي اين بود كه هر طور مي‌خواست مصرف و تقسيم مي‌كرد. گاهي تمامي غنايم نصيب او مي‌شد، هر چند كه مقدار آن زياد بود و ممكن نبود آن را ميان دو يا سه نفر تقسيم كند. غنايم هرچه بود در اختيار شيخ قرار داشت و امير نجد هم فقط با اجازه او مي‌توانست سهمي ببرد. امير نجد هر سپاهي را كه تجهيز مي‌كرد يا نظري ابراز مي‌نمود، فقط با اجازه و دستور شيخ بود. (25)
پس از آنكه پيروان شيخ محمد، شهر رياض را فتح كردند و سرزمين‌شان وسيع و راه‌ها امن شد و همه گردن‌كشان به اطاعت درآمدند، شيخ كارهاي مردم و اختيار اموال و غنايم را به عبدالعزيز پسر محمد بن سعود واگذار كرد.

2. آثار

محمد بن عبدالوهاب تأليفات بسياري دارد كه اهم آنها عبارت‌اند از:‌1. كشف الشبهات 2. تفسير كلمه التوحيد و ادلتها 3. تلقين اصول العقيده العامه 4. معني الطاغوت و رئوس انواعه 5. مختصر سيره الرسول 6. هذه المسائل بعض فوائد صلح الحديبيه 7. سته مواضع من السيره 8. نواقض الاسلام 9. مسائل الجاهليه 10. فضل الاسلام 11. كتاب الكبائر 12. اصول الايمان.
مهم‌ترين كتاب او كتاب التوحيد است و نوشته‌اند كه اين كتاب خط سير تاريخ را تغيير داد و نقش مهمي در اصلاح و نوآوري داشت.

انديشه‌ي سياسي

مباني فكري

محمد بن عبدالوهاب در ابتدا انواع خرافات و باورهاي جادوگرانه را مورد حمله قرار داد و آن را نوعي بت پرستي دانست. همه مردم عربستان مسلمان بودند، ولي در ميان قبايل، بقاياي مذاهب محلي و قبيله‌اي گذشته هنوز به اشكال مختلف ديده مي‌شد و هر قبيله‌اي معتقدات و آداب مخصوص خود را نيز داشت و تنوع اشكال مذهبي از موانع جدي هر نوع اتحاد سياسي به شمار مي‌رفت. در برابر اين تعدد اشكال و اعتقادات مذهبي، محمد بن عبدالوهاب نظريه‌اي به نام «وحدت» ارائه كرد. او به ظاهر مايل نبود تغييري در اصول اسلام به وجود بيايد. از اين رو داعيه بازگشت به اسلام خالص را در تبليغات خود مطرح كرد. (26) سيد محسن امين آرا و عقايد محمد بن عبدالوهاب را چنين برمي‌شمارد:
1. حرام بودن برگزاري مجالس يادبود براي گذشتگان حتي پيامبران و ائمه (عليهم السلام).
2. حرام بودن ساختن گنبد و هرگونه بنا بر روي آرامگاه و مزار حتي مزار انبيا.
3. حرام بودن زيارت انبيا و ائمه و توسل گرفتن به آنها و شفيع قرار دادن آنها به درگاه خداوند و تقديم نذور و قرباني كردن به قصد قربت به خدا.
4. نماز گزاردن در حرم مطهر ائمه (عليهم السلام). وهابي‌ها در اين زمينه تا جايي پيش رفتند كه گفتند ويران كردن بارگاه و گنبد ائمه اطهار (عليهم السلام) و پيامبرگرامي اسلام واجب است.
5. لزوم پيروي از هر كسي كه خود را امام مسلمانان بنامد و شمشير كشد. او خود بر حسب مقتضيات شرايط و اوضاع تصميماتي مي‌گيرد و ديگران بايد اجرا كنند و گفتار و كردار كساني كه در گذشته بوده‌اند بي اعتبار است.
6. پيروان محمد بن عبدالوهاب همه طوايف مسلمانان را كه با آنها هم فكر نبودند كافر مي‌دانستند و متهم به شرك و الحاد مي‌كردند و كشتن آنان را روا مي‌دانستند. (27)
محمد بن عبدالوهاب معتقد است سوگند خوردن به غير نام خدا شرك است. گفتن يا علي (عليه السلام)‌يا محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) شرك و كفر است. ذبح و قرباني براي غير خدا شرك و كفر است. همچنين نوشتن بر روي قبر و مسجد، قرار دادن سنگ مزار و چراغ بر روي قبور و مقبره‌ها، و دعا و نيايش در كنار قبور و مقبره‌ها حرام است و بايد از اين اعمال جلوگيري شود. همچنين بزرگ داشت مشاهد مشرفه و تبرك جستن از تربت آنان يا بوسيدن آنها و طواف كردن و لمس كردن مقبره‌ها و قبرها حرام است. (28) پيروان محمد بن عبدالوهاب خود را موحدون و مذهب خود را محمديه مي‌خواندند و در اصول و فروع پيرو تعاليم ابن تيميه بودند. آنها در تفسير قرآن به ترجمه ظاهر اكتفا و از تأويل دوري مي‌كردند و احترام به مقام نبوت محمدي را به حدي كه آن مقام را الوهيت قرار دهند كفر مي‌دانستند. (29)
محمد بن عبدالوهاب، پيروانش را در شهر خود «انصار» و در ديگر شهرها «مهاجرين» لقب داده بود. هر كس كه قبل از گرويدن به او اعمال حج را انجام داده بود، به دستور او بايد آن را دوباره انجام مي‌داد و در توجيه آن مي‌گفت: حج اولي كه انجام دادي مورد قبول نيست زيرا در حال شرك، اعمال حج را انجام داده‌اي. محمد بن عبدالوهاب به هر كس كه مي‌خواست به مذهب او بپيوندد مي‌گفت: به خودت گواهي بده كه كافر بودي و باز شهادت بده كه پدر و مادرت و فلان و فلان و (نام گروهي از علما) همه كافر از دنيا رفتند. اگر آن شخص گواهي مي‌داد از او خشنود مي‌شد و در غير اين صورت دستور قتل او را صادر مي‌كرد. پسر عبدالوهاب مي‌گفت: مسلمانان از 600 سال پيش كافر بوده‌اند. هر كس كه از من پيروي نكند كافر است، اگرچه نماز و روزه‌اش را انجام داده باشد و از خدا بترسد. (30) او صلوات فرستادن بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را نادرست مي‌دانست. نوشته‌اند او مؤذن نابينايي را كه بعد از اذان بر پيامبر صلوات فرستاد به قتل رساند. او مي‌گفت: «زن زناكار گناهش از كسي كه بالاي منبر بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) صلوات مي‌فرستد كمتر است.» همچنين محمد بن عبدالوهاب معتقد بود كه خداوند جسمي است كه بالا و پايين مي‌آيد و دست و صورت و اعضا و اندام دارد. او تقليد را حرام مي‌دانست و هر كس را كه مقلد بود تكفير مي‌كرد. (31) محمد بن عبدالوهاب مي‌گفت: دين من مانند وحي و الهام به خضر پيامبر است. (32) نظر محمد بن عبدالوهاب درباره نقش علما در حكومت اسلامي بر پايه تعريف ابن تيميه بنا شده است كه قدرت در آن مختص دو گروه است: نخست علما، دوم امرا. (33) علما به دليل آگاه بودن از قوانين اسلامي مردم را راهنمايي مي‌كنند و وظيفه حاكمان حكومت داري از طريق همكاري است. به عبارت ديگر، حاكمان مسئول تقويت واجبات ديني مانند نماز، روزه، حج، اجراي حدود، جمع‌آوري زكات و مانند آن هستند و وظيفه علما نصيحت كردن حاكم و تأييد او است، مادامي كه به كلام خدا پايبند است. (34)
پيروان آراي محمد بن عبدالوهاب و ابن تيميه، در جهت اجراي امر به معروف و نهي از منكر، در برخي مناطق شبكه‌اي به نام «المطاوعه» ايجاد كردند. از وظايف اين شبكه برگزاري نماز جماعت و جلوگيري از ارتكاب اعمال حرام از قبيل شرب خمر، سيگار كشيدن، پوشيدن لباس ابريشمي، استفاده از جواهرات، نواختن يا گوش كردن موسيقي و مانند آن بود. هر يك از «مطاوع»‌ها فهرست مردان بالغ منطقه و محله‌ي خود را داشتند. در هر نمازي اين اسم‌ها خوانده مي‌شد. اگر كسي غايب بود مطاوع و امام جماعت و برخي از سرشناسان، فرد غايب را در خانه‌اش ملاقات مي‌كردند، در صورتي كه غيبت او از نماز جماعت تكرار مي‌شد او را مجازات مي‌كردند. (35)

عدم پايبندي به مذاهب چهارگانه

گفته مي‌شود محمد بن عبدالوهاب با همه مذاهب اسلامي به جز مذهب حنبلي درافتاد. (36) اگرچه در برخي موارد به مذهب حنبلي نيز پايبند نماند. (37) البته در پيروي از مذهب حنبلي هم اين مذهب را آن‌گونه كه ابن تيميه تفسير كرده مورد توجه قرار مي‌دهد. پيروان محمد بن عبدالوهاب به اصل اجتهاد آزاد معتقد هستند و به تقليد از هيچ يك از مذاهب چهارگانه پايبند نيستند. بلكه برخلاف آنها اجتهاد مي‌كنند. محمد بن لطيف يكي از نوادگان پسر عبدالوهاب در آخر رساله پنجم از رسائل الهديه السنيه مي‌گويد: مذهب ما مذهب امام احمد حنبل است و مدعي اجتهاد نيستيم و زماني كه سنتي صحيح از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي ما روشن و آشكار گردد به آن عمل مي‌كنيم و سخن احدي را هر كه باشد بر آن مقدم نمي‌كنيم. او در يكي از نامه‌هاي كتاب رسائل الهديه السنيه مي‌گويد: محمد بن عبدالوهاب معتقد بود نبايد سنت‌ها و اخبار نبوي را به دليل نظر فقيه يا مذهب دانشمندي كه مخالف آن بوده ترك كرد. به نظر او در هنگام ضرورت و عدم شناخت سنت‌ها و اخبار و ناتواني از استنباط مي‌توان تقليد كرد و نبايد سخن مجتهد را بدون دليل از كتاب و سنت قبول كرد. (38)

1. برخي اعتقادات در مورد خداوند

محمد بن عبدالوهاب و پيروانش خود را تنها يكتاپرستان مي‌دانستند و ساير مسلمانان را مشرك به شمار مي‌آوردند. آنان معتقد بودند كه خداوند در جهت فوقاني بوده و «الاستواء عَلي العَرشِ» حاكي از آن است كه او در بالاي آسمان‌ها و زمين است كه به آسمان دنيا فرود مي‌آيد. همچنين معتقد بودند خداوند داراي دست و انگشت و صورت و چشم است و همه اين معاني واقعي‌اند و تأويل و تفسير ندارند. قبل از محمد بن عبدالوهاب، ابن تيميه اولين كسي بود كه اين عقيده را مطرح كرد و شاگردانش ابن قيم جوزيه و ابن الهادي و پيروان آنها راه او را ادامه دادند. به دليل چنين افكاري علماي هم دوره ابن تيميه حكم به گمراهي و كفر او داده بودند و سلطان را ملزم به قتل او كردند. (39) محمد بن عبدالوهاب مانند ابن تيميه و ابن قيم، قايل به جواز رؤيت خدا با چشم است و مي‌گويد: مؤمنان در روز قيامت خدا را با همين چشم‌ها مي‌بينند. (40) محمد بن عبدالوهاب در كتاب توحيد همانند قوم يهود، خداوند را داراي جسمي بزرگ مي‌داند كه داراي انگشتان بسيار بلندي است. او مي‌گويد: يكي از دانشمندان يهود به پيامبر گفت: يا محمد ما در كتاب‌هاي خود يافته‌ايم كه خداوند آسمان‌ها را روي يك انگشت و زمين‌ها را روي انگشت ديگر و درختان را بر يك انگشت... و مي‌گويد: من ملك هستم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)‌ سخنان دانشمند يهودي را شنيد و جهت تصديق سخنان او چنان تبسمي كرد كه دندان‌هاي آن حضرت آشكار شد.
راز اين سخنان و تأثيرپذيري از يهود چيست؟ برخي معتقدند خاندان محمد بن عبدالوهاب و آل سعود از بازماندگان بني اسرائيل هستند و از نظر ريشه‌هاي خانوادگي از طايفه يهودند. (41)

2. در مورد شفاعت و زيارت

محمد بن عبدالوهاب معتقد بود استغاثه به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و طلب شفاعت به واسطه‌ي او و متوسل شدن به او براي تقرب به خدا و گفتن يا رسول الله، يا رسول الله اشفع لي، اتوسل بك الي الله و تبرك كردن به قبر او و نماز و دعا كردن در كنار قبر او، شرك و كفر و عبادت بت‌ها است و باعث حلال شدن جان و مال فرد مي‌شود. او و پيروانش سفر كردن به خاطر ديدار قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را حرام مي‌دانستند و معتقد بودند ضريح و گنبد او را بايد خراب كرد. تبرك گرفتن به قبر پيامبر و لمس كردن ضريح و بوسيدن آن حرام است. ضريح او و ساير پيامبران بتي از بت‌ها بلكه بزرگ‌ترين آنها است (42). روزي كارواني به قصد زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه رفته بود. در بازگشت از شهر درعيه عبور كردند، وقتي ابن وهاب اين خبر را شنيد، دستور داد ريش‌هاي آنان را بتراشند و ضمن اهانت، آنها را روي اسب رو به عقب تا احساء سوار كنند. روزي محمد بن عبدالوهاب در حال قدم زدن بود. از پشت سر صداي ضعيفي را شنيد كه مي‌گفت: به خاطر خشنودي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ‌به من كمك كنيد. محمد خشمگين برگشت و پيرمرد فقيري را ديد كه در كنار پياده رو نشسته بود و گدايي مي‌كرد. آن چنان با لگد بر سر فقير زد كه سر او مجروح شد. (43)
محمد بن عبدالوهاب توحيد را اصل و اساس اعمال، و حق واجب خدا بر انسان و مقصود اصلي دعوت پيامبران مي‌دانست. او مي‌گويد غلو درباره نيكان و صالحان، بت پرستي است و يكي از جلوه‌هاي غلو پرستش قبرها يا پرستش خدا در كنار قبرها است. همچنين نذر كردن براي غير خدا بت پرستي است. (44) محمد بن عبدالوهاب معتقد است: واسطه قرار دادن چيزي بين خود و خدا شرك است و با توحيد سازگار نيست. تقرب و نزديكي جويي حق خالص خداست و براي ديگري شايسته نيست، هرچند ملك مقرب و نبي مرسل باشد، تا چه رسد به غير آنها. (45) كساني كه قايل به واسطه هستند مشرك‌اند، زيرا اعتقاد به واسطه بين بنده و خدا با اصل توحيد و مضمون شعار لا اله الا الله سازگار نيست. خواندن پيامبران و استغاثه و نذر كردن به آنان كفر و خروج از اسلام است. همچنين حاجت خواستن و عرض نياز به پيشگاه اولياي خدا و مقربان و پاكان و صالحان شرك و كفر است و مخالف توحيد مي‌باشد. (46)

3. در مورد عموم مسلمانان

محمد بن عبدالوهاب و پيروانش معتقدند همه مسلمانان بعد از ايمان آوردن كافر شدند و بعد از توحيد گرفتار شرك گرديدند. آنها با كفر اصلي كافر شده‌اند و بلكه بدتر از كفار هستند. بنابراين قتل‌شان واجب است و جان و مالشان حلال. اين كفر 600 سال قبل از محمد بن عبدالوهاب در ميان آنها به وجود آمده و ناشي از عبادت كردن قبر انبيا و صالحان و غيره است كه آنان را در زمره مشركان قريش قرار مي‌دهد. اين مسلمانان مانند مسيحيان كه مسيح و مادرش را بندگي كردند از اموات استغاثه مي‌گيرند و نام آنها را ذكر مي‌كنند و به واسطه آنها از خدا طلب شفاعت مي‌كنند و به مواردي از قبيل نذر و قرباني براي آنها، بزرگداشت قبر آنها با بنا كردن گنبد و... مبادرت مي‌ورزند. (47) به اين دليل بود كه پيروان محمد بن عبدالوهاب ويران كردن قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و صالحان و گنبدهايي را كه بر روي آن ساخته شده بود واجب و تعمير و وقف كردن براي آنها را باطل و غيرمجاز مي‌دانستند. (48)
اساس مذهب موردنظر محمد بن عبدالوهاب و محور اصلي آن، كافر شمردن همه مسلمانان است و اين مسئله را آشكارا در كتاب‌هاي خود بيان كرده‌اند. بلكه محمد بن عبدالوهاب در نامه اربع قواعد و كشف الشبهات مي‌گويد: شرك مسلمانان بدتر از شرك بت پرست‌ها است؛ براي اينكه آنان در حالت خوشي شرك مي‌ورزيدند و در سختي‌ها مخلص مي‌شدند و اينان شرك‌شان هميشگي است، زيرا آنان در كنار خداوند مردمي را مي‌خوانند كه در نزد او جزء مقربان هستند و يا درختان و سنگ‌هايي را كه گناهي مرتكب نشده‌اند و يا در كنار خداوند فاسدترين مردم را مي‌خوانند. (49)

پي‌نوشت‌ها:

1. دانشيار دانشگاه تهران.
2. حسن بن فرهان المالكي، داعية و ليس نبيّاً، عمان/ الاردن، دار الرازي، 1425ق/ 2004م، ص141.
3. محسن الامين، تجديد كشف الارتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، طهران: دار الكتب الاسلاميه، 1382ق/ 1952م، ص12.
4. علي اصغر حلبي، تاريخ نهضت‌هاي ديني و سياسي معاصر، تهران: انتشارات بهبهاني، 1371ش، ص119؛ جعفر السبحاني، الوهابيه بين المباني الفكريه و النتائج العلميه، قم: مؤسسه الصادق (عليه السلام)، 1426ق، ص53.
5. محمد ابراهيم انصاري لاري، پيشينه سياسي فكري وهابيت، قم: بنياد معارف اسلامي، 1369ش، صص35-36.
6. ولاديمير باراسوويچلوتسكي، تاريخ جديد كشورهاي عربي، ترجمه رفيع رفيعي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1379، ص63.
7. همايون همتي، نقد و بررسي آيين وهابيت، بيجا: نشر ضحي، پاييز 1367، ص35. در مورد تأثيرگذاري همچنين ر.ك، علي الكوراني العاملي، الوهابيه و التوحيد، بيروت: دار السيره، 1418ق، صص61-64؛ نجم الدين الطبسي، الوهابيه دعاوي و ردود، دراسه في افكارهم و مناقشه لآرائهم، تهران: نشر مشعر، 1420ق/ 1379ش، ص6؛ جعفر السبحاني، پيشين، صص8-9؛ محمدجواد المغنيه، هذه هي الوهابيه، طهران: معاونيه العلاقات الدوليه في منظمه الاعلام الاسلامي، 1408ق/ 1987م، صص60 و 37؛ محمد ابوزهره، ابن تيميه (حياته و عصره- آراؤه و فقهه)، قاهره: دارالفكر العربي، 1991م، ص441؛ محسن الامين، پيشين، ص209.
8. السيد ابوالعلي التقوي، الفرقه الوهابيه في خدمه من؟ بيروت و لندن: الارشاد للطباعه و النشر، بي‌تا، ص18.
9. ناصر السعيد، از كجا تا به كجا، خاندان سعودي را بشناسيم، ترجمه ابوميثم، تهران: انتشارات مؤسسه تحقيقاتي علمي الغدير، 1360ش، صص14-15.
10. همان، ص16.
11. عزت الله دهقاني، پيدايش وهابيت و عقايد وهابيان، دارالكتب الاسلامي، چاپ اول، 1367ش، صص40-41.
12. همان، ص43؛‌ هامفري، خاطرات مستر همفر جاسوس انگليس در كشورهاي اسلامي، علي كاظمي، قم: كانون نشر انديشه‌هاي اسلامي، 1368ش/‌1410ق.
13. عزت الله دهقاني، همان، ‌ص45.
14. عبدالله محمد، وهابي‌ها را اينگونه ديدم، ترجمه ميثم موسائي، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، زمستان 1370، صص18-19.
15. هامفري، پيشين، ص24.
16. همان، ص39.
17. همان، ص21.
18. علي اصغر مصطفوي، ترفند پيغمبرسازان، تهران: بامداد، 1370ش، ص43.
19. محمدحسين كاشف الغطاء، نگاهي به پندارهاي وهابيت، ترجمه محمدحسين رحيميان، قم: نشر الهادي، چاپ اول، 1376ش، رك: محمد عوض خطيب، صفحات من تاريخ: الجزيره العربيه الحديث، قم: مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1416ق/ 1375ش، ص63.
20. ر.ك: حسن بن فرحان المالكي، پيشين، پاورقي ص9.
21. محمدحسين كاشف الغطاء، پيشين، ص14.
22. همان، ص16؛ ر.ك: عبدالله بن حسن علوي الحسيني، صدق الخبر في خوارج القرن الثاني عشر، اللاذقيه: طبعه كومين، بي‌تا، ص128.
23. محمدحسين كاشف الغطاء، همان، ص75؛ حسن بن فرهان المالكي، پيشين، پاورقي، ص9؛ محسن الامين، پيشين، صص12-13.
24. همايون همتي، پيشين، ص79؛ نجم الدين الطبسي، پيشين، ص6.
25. حسن بن فرهان المالكي، پيشين، ص141.
26. ولاديمير باراسوويچلوتسكي، پيشين، ص63.
27. همايون همتي، پيشين، ص79.
28. نورالدين چهاردهي، وهابيت و ريشه‌هاي آن، تهران: ‌سازمان چاپ و انتشارات فتحي، 1363ش، صص51-52.
29. همان، ص244.
30. عبدالله محمد، پيشين، ‌ص22.
31. همان، ص23.
32. همان، ص24.
33. همان.
34. ايمن الياسيني، الدين و الدوله في المملكه العربيه السعوديه، دكتر كمال اليازجي، بيروت: درالساقي، 1987م، ص37.
35. همان، ص38.
36. حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب، تهران: انتشارات اميركبير، 1376ش، ص7.
37. احمد امين، زعماء الاصلاح في العصر الحديث، بيروت: دارالكتب العربي، 1979م، ص13.
38. سيدمحسن امين عاملي، كشف الارتياب في أتباع محمد بن عبدالوهاب، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا، الطبعه الخامسه، ص127.
39. همان، ص129.
40. همان، ص91.
41. محمدحسين كاشف الغطاء، پيشين، صص16-17.
42. همان، ص139.
43. همان، ص25.
44. علي احمد سعيد آدونيس و خالده سعيد، الشيخ الامام محمد بن عبدالوهاب، بيروت: دارالعلم للملايين، 1993م، ص8.
45. همان.
46. همايون همتي، پيشين، ص90.
47. همان، صص139-140.
48. همان.
49. همان، ص147.

منبع مقاله :
عليخاني، علي اكبر و همكاران، (1390)، انديشه سياسي متفكران مسلمان (جلد هفتم)، تهران: پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.